دل از عشق پریرویان دل من برنمیگیرد
مده پند من ای ناصح که با من درنمیگیرد
حدیث توبه و تقوی مکن پیش من ای واعظ
که با من هرچه میگویی به جز ساغر نمیگیرد
خیال دست رنگینش حمایل کردهام زان رو
که در خاطر مرا نقشی از این خوشتر نمیگیرد
به خورشید رخش زان رو تفأل میکند جانم
که عاشق فال دولت را به هر اختر نمیگیرد
الا ای ساقی وحدت، به پیش پیر میخانه
گرو کن خرقه خود را، به ما دفتر نمیگیرد
دل من با لب لعلش گرفت الفت به جان زان رو
که جز پیوند روحانی در آن جوهر نمیگیرد
ز دست دلبر ساقی نگیرد جام جز عارف
مرقعپوش رعنا را رها کن گر نمیگیرد
به خلوتخانه طاعت مکن ارشادم ای صوفی
که جز کوی مغان، عارف ره دیگر نمیگیرد
نسیمی گرچه اشعارت به گوش دلبران هر یک
دُرّ شهوار میآید ولی بیزر نمیگیرد