احوال درد ما بر درمان که میبرد؟
وین تشنه را به چشمه حیوان که میبرد؟
غرقم در آب دیده گریان و خون دل
وین ماجرا بدان گل خندان که میبرد؟
ما ذرهایم در خم چوگان زلف دوست
تا گوی وصل آن مه تابان که میبرد؟
(ای دل اگر نه جذبه فضلش مدد کند
زین بحر بیکرانه به در، جان که میبرد)
کس در محیط عالم عشق آشنا چو نیست
یارب سلام قطره به عمان که میبرد؟
فرهاد بیدل از غم شیرین هلاک شد
این قصه را به خسرو خوبان که میبرد؟
رند فقیر بر در میخانه گنج یافت
این مژده را به گوشهنشینان که میبرد؟
جان میدهم به دوست از این مور تنگدل
پای ملخ به نزد سلیمان که میبرد؟
پیغام ذرهای که به خورشید قایم است
نزدیک آفتاب درخشان که میبرد؟
خون شد ز جور خار، دل ریش عندلیب
زان عاشق این خبر به گلستان که میبرد؟
چشمش به عشوه خون دل مردمان بریخت
زان شوخ فتنه، داد به سلطان که میبرد؟
یارب گر آب دیده نباشد رسول ما
پیغام ما به سرو خرامان که میبرد؟
صبح وصال اگر ننماید ز غیب روی
شام شب فراق به پایان که میبرد؟
(جز وصل چارهساز تو، بیمار هجر را
دارو که میفرستد و درمان که میبرد؟)
ما میگزیم دست به دندان ز حسرتش
تا کام دل از آن لب و دندان که میبرد؟
دادی به زلف کافرش ایمان نسیمیا
آری ز زلف کافرش ایمان که میبرد؟