نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

نرنجم از تو گرت سوی ما نگاهی نیست

گناه بخت من است این ترا گناهی نیست

تو هیچ داد دل من نمی‌دهی چه کنم؟

کجا روم که به غیر از تو پادشاهی نیست

خوشم به چهره کاهی که دارم از غم تو

اگرچه پیش توام قدر برگ کاهی نیست

کدام روز که در گریه نیستم تا شب

کدام شب که مرا ناله ای و آهی نیست

خدای را ز سرم سایه برمدار ای سرو!

که غیر سایه لطف توام پناهی نیست

همه به بزم وصال تو راه یافته اند

همین منم که مرا جانب تو راهی نیست

نسیمی! از نظر انداخته است یار ترا

وگرنه بهر چه سوی تواش نگاهی نیست