خیز ساقی، بساط می برچین
می به مستان مده زیاده ازین
گرچه می دلگشا و روحفزاست
گذرانیدنش ز حد نه رواست
کار بیذوق و بیملال خوش است
هرچه باشد، به اعتدال خوش است
ای دل از خازن خزانهٔ راز
مستمع را ز خود ملول مساز
زین دُر تر بس است این مقدار
مکن ارزان و زین زیاده میار
ور هنوزت هوای گفتارست
گنج بیحد، متاع بسیارست
در گنجینهٔ دگر بگشای
به ازین جوهری دگر بنمای
تا شود در تفنن تو پدید
معنی لذت لکل جدید
شکر کز رسم این جریدهٔ درد
کلکِ سرگشتهٔ پریشانگرد
کرد فارغ مرا به سرعتسیر
ختم الله امرنا بالخیر