فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

روزی که ز هر چه هست آثار نبود

وز خواب عدم زمانه بیدار نبود

نورم شرر نار و گلم خار نداشت

من بودم و یار بود و اغیار نبود