فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۷

گفتم ای چرخ تو بر سینه من سوخته

این همه داغ که حصر و حد و پایانش نیست

گفت بر سینه ترا گر ز منست این همه داغ

این همه داغ که بر سینه من هست ز کیست