فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

ما فراغ از غم بیش و کم عالم داریم

غم نداریم اگر بیش و گر کم داریم

نیست یک دم که غمت همدمی ما نکند

همه دم خاطر شاد و دل خرم داریم

غم عشق است که دل را فرحی می بخشد

فرحی در دل ما هست که این غم داریم

شب غم را نتوان یافت به از ما شمعی

که دل سوخته و دیده پر نم داریم

گرد خاک رهت از دیده ما می شوید

ناله دم بدم از اشک دمادم داریم

باد پاینده غم زلف سیاهت که ازوست

اختلاطی که من و عشق تو با هم داریم

شاد ازانست درین دور فضولی دل ما

که غمی در دل ازان گیسوی پرخم داریم