فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

خوش آن که در نظرم عارض نکوی تو باشد

سواد چشم مرا روشنی ز روی تو باشد

تو قبله و مرا نیست تاب آن که زمانی

بسان قبله نما دیده جز بسوی تو باشد

فرشته راست بیک وجه نسبتی بتو اما

نه ظاهرست که آن هم بخلق و خوی تو باشد

بوصل تو نکنم رغبتی که در دل تنگم

ز بیم هجر همان به که آرزوی تو باشد

خوش آن که بخت سیه را علاقه نگسلد از دل

اسیر سلسله زلف مشکبوی تو باشد

مراست موجب شکر از تو لحظه لحظه شکایت

دگر چه کار کنم به ز گفت و گوی تو باشد

گذشت عمر که در خاک کوی تست فضولی

بدان هوس که پس از مرگ خاک کوی تو باشد