فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست

باز خواهد شد عنان صبر صد مسکین ز دست

دید چون لطف جمالت باز بر هم زد زرشک

نقش بند دهر در گلزار هر آیین که بست

گر خورد خونابه دل بر یاد لعلت دور نیست

باده پندارد اگر آبی دهی رنگین به مست

پرده افکندی ز عارض ماه را تابی نماند

چین گشادی زلف را بازار مشک چین شکست

تیشه فرهاد بهر کوه کندن بس بود

شعله کو آتش او در غم شیرین بجست

نیست عالم را ثباتی پیش اهل اعتبار

هست بر آب روان نقش حبابی این که هست

من نه تنها باختم در راه آن بت نقد دین

زان بت بی دین فضولی هیچ اهل دین نرست