فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

جانم در آن آرزوی وصال محمد است

چشمم در انتظار جمال محمد است

قدم خمیده چون فلک از جور دور نیست

از شوق روی ماه مثال محمد است

جسمم ضعیف چون مه نو نیست از فلک

بر یاد ابروی چو هلال محمد است

این داغهای تازه که بر سینه منست

از اشتیاق دانه خال محمد است

شایسته احاطه تملیک غیر نیست

ملک دلم که وقف خیال محمد است

آیینه دار طوطی نطقم هر آینه

اندیشه صفات کمال محمد است

کردست مهر غیر فضولی ز دل برون

تا عاشق محمد و آل محمد است