ز آتشینرویی جدا میافکند دوران مرا
چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا
کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم
چند دارد گرد باد آه سرگردان مرا
آنچنین از دیده مردم نمیکردم نهان
گر نبودی جوهر شوق لبت در جان مرا
از پریرخساره دارم درون دل غمی
وه که خواهد کرد رسوا این غم پنهان مرا
تا کجا خواهد شکستم داد باز افکند دور
چرخ چون تیر از کمان ابروی جانان مرا
پیش خوبان گر بدی گوید رقیب از من چه باک
خوب میدانند در راه وفا خوبان مرا
بود پنهان درد عشق من فضولی مدتی
کرد رسوا پیش مردم دیده گریان مرا