رسید عید که عقد ملال بگشاید
در فرح بکلید هلال بگشاید
رسید وقت که دوران ز وقت خوشحالی
دری بروی دل اهل حال بگشاید
بتشنگان بیابان شوق خضر امل
ره تلاقی عذب زلال بگشاید
گرسنگان ره کعبه توکل را
زمانه خوان عموم نوال بگشاید
فلک بکام رساند نیازمندان را
نقاب هجر ز روی وصال بگشاید
ملالت متردد کشد بدامن نای
غم مقیم در انتقال بگشاید
خوش آنکه روز چنین می گشد ولی نه می
که عقل را ره ضعف و زوال بگشاید
می که قطره پاکش بهر کجا که چکد
دری ز مرحمت ذوالجلال بگشاید
خوش آنکه روز چنین بی مترجمی نبود
ولی زبان نه بهر قیل و قال بگشاید
خطیب منبر معراج معرفت گردد
زبان بمنقبت خیر آل بگشاید
محیط حلم حسین علی که نیست جز او
کسی کزو دل اهل کمال بگشاید
شهی که گر غضب او رسد طبایع را
گره ز رابطه اعتدال بگشاید
و گر نهیب دهد دور را سزد که ز هم
عقود سلسله ماه و سال بگشاید
نجات خلق محالست بی محبت او
چو کار خصم ز فکر محال بگشاید
بروی دشمن او در گشاد کار دو کونین
کسی چه گونه در احتمال بگشاید
هزبر صولت او در شکارگاه غضب
گهی که پنجه بقصد قتال بگشاید
ز چاک سینه . . . سازد چون
سباع را در رزق حلال بگشاید
فلک به سبحه او باید استخاره کند
بکار خیر چو خواهد که فال بگشاید
ز خادم در او رشک می برد رضوان
گهی که آن در جنت مثال بگشاید
در آستانه او آسمان ملایک را
همیشه جای بصف نعال بگشاید
اگر نه واسطه خدمتش بود همه عمر
فرشته نبود که بال بگشاید
ز خون ناحق او دم اگر زنم ترسم
که سیلها مژه ام ز اشک آل بگشاید
اگر سعادت پیوند او رسد به نجوم
ز گردن همه بند و بال بگشاید
چو در فشان کند ابر سخا ز هر سو بحر
هزار کف بطریق سوال بگشاید
چو گردی از ره او خیزد آسمان ز نجوم
هزار دیده پی اکتحال بگشاید
شها تویی که ندارد زمانه چون تو کسی
که بر رخش در حسن خصال بگشاید
تویی که پیش کمالت نمی تواند کس
که چشم شایبه اختلال بگشاید
شها فضولی بی صبر و دل نمی خواهد
که سوی غیر تو چشم خیال بگشاید
ز مدح غیر توان به که لب فرو بندد
بهرزه چند در هر مقال بگشاید
رجوع کار لطف تو به چو ممکن نیست
که کار بسته ز اهل ضلال بگشاید
امید هست که تا چتر ابر را گردون
بفرق ارض و بحار خیال بگشاید
رضای تو پی دفع فساد بر سر ما
همیشه چتر خلود ضلال بگشاید