سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

جان جز به امید تو سکونی نگرفت

دیوانه شد و ز دم فسونی نگرفت

آن دل که چو تو عشق زبونی نگرفت

افسوس که خون گرفت و خونی نگرفت