سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

زار بکشتی تو از آن می زیم

تا تو بدانی که چسان می زیم

سرزده بی سر چو فلک می روم

دل شده بی دل چو جهان می زیم

هجر که آسان نبود می کشم

بی تو که هرگز نتوان می زیم

خط چو کشی بر من خطی مکش

تا به مراد تو چنان می زیم

گفت کزو نام و نشانی بده

ای مه چه نام و چه نشان می زیم

از تو به صد جان به خرم بوسه ای

گرچه به جان دگران می زیم

ماند ز من یک نفس و من هنوز

در طلبت بردو گمان می زیم