برآن زلف و لب و خال و بنا گوش
سوی بازار عشقش برده ام دوش
رخش روز است و ابرو گوشه روز
نهاده است از برای فتنه شب پوش
دهانش چشمه نوش و زبر جد
رمیده است از کران چشمه نوش
همه ساله ز سودای فراقش
دلی دارم چو دیگ تفته پرجوش
ز عشقش تا بر آرم من یکی دم
سه بار از من ز رنج دل رود هوش
ز تو چون روی آزادی نبینم
مرا خسرو خریدار است بفروش