سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

برآن زلف و لب و خال و بنا گوش

سوی بازار عشقش برده ام دوش

رخش روز است و ابرو گوشه روز

نهاده است از برای فتنه شب پوش

دهانش چشمه نوش و زبر جد

رمیده است از کران چشمه نوش

همه ساله ز سودای فراقش

دلی دارم چو دیگ تفته پرجوش

ز عشقش تا بر آرم من یکی دم

سه بار از من ز رنج دل رود هوش

ز تو چون روی آزادی نبینم

مرا خسرو خریدار است بفروش