روح ز تو خوبتر به خواب نبیند
چشم فلک چون تو آفتاب نبیند
تشنه آب حیات چشمه نوشت
غرقه به نوعی شود که آب نبیند
عشق تو در دل نشست و خاست نخواهد
تا وطن خویش را خراب نبیند
زانکه چکد لؤلؤ خوشاب ز چشمم
چشم تو در لؤلؤ خوشاب نبیند
سینه همی درد را به درد نداند
دیده همی خواب را به خواب نبیند
نیست عجب با گشادنامه خطت
کز گره نافه مشک ناب نبیند
بیهده باشد سؤال بوسه حسن را
بر لب او چون ره جواب نبیند
خوی نکوی تو رأی وصل کند لیک
بخت بد مات هم به خواب نبیند