سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

چه کنم قصه کز آن مایه غم بر تن چیست

با که گویم که از آن سرو روان با من چیست

جهد آتش ز دل آهن و حیران من از آنک

حال بی آتش دل آن دل چون آهن چیست

دوست مارا غم عشق آمد و دشمن دل سوخت

تو چه دانی که از آن دوست برین دشمن چیست

گر نگشتند ز رخسار و لبش خوار و خجل

رنگ گل زرد و سرافکندگی سوسن چیست

هرشب از حال دل گمشده پرسم صد بار

کای شب تیره از این حال ترا روشن چیست

عشق چون آمد و بگرفت گریبان دلم

در چنین حال مرا برچِدن دامن چیست