سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح صاحب نظام الملک ابو جعفر محمدبن عبدالمجید

نسیم عدل همی آید از هوای جهان

شعاع بخت همی تابد از لقای جهان

گزارد مژده میمون صدا خروس فلک

فکند سایه خورشید بر همای جهان

جز او که جای ندارد نداند اینکه چه کرد

خدایگان جهان از کرم به جای جهان

سزد که دولت و دین هر دو تهنیت گویند

خدایگان جهان را بکدخدای جهان

نظام ملک محمد که یمن صورت او

خجسته آمد بر ملک پادشای جهان

ز کار بسته منال و عنان گشاده ببین

که نقشبندی او شد گره گشای جهان

مگوی جز فلک مستقیم کلکش را

چو دیدی از روشش خط استوای جهان

ضمان شده است جهان را بقای او ورنه

چه اعتماد توان کرد بر بقای جهان

شد آن چنانک همه بانگ نام او شنوی

اگر به صخره صما رسد صدای جهان

چو سایه پس رو او باش سال و مه همه عمر

چو آفتاب همی کرد پیشوای جهان

از آن نبود جهان را وفا که اهل نداشت

کنون که یافت ببین تا ابد وفای جهان

خهی ز نوک قلم صد هزار در و گهر

فرو گشاده برشته بهر قبای جهان

فلک مراد تو دارد خهی مراد فلک

جهان هوای تو دارد زهی هوای جهان

تو آمدی بسزا صاحب جهان ورنی

نکرده بود مهیا فلک سزای جهان

نعوذ بالله اگر نه سر جهان شدئی

نیامدی به زمین تا به حشر پای جهان

سزد که رای تو آیینه دار غیب آمد

که هست رای تو جام جهان نمای جهان

امید گشت و دل آسوده شد چو سایه فکند

درخت بخت تو بر بوستان سرای جهان

اگر که نبود عالم مباش باکی نیست

که هست همت عالی تو و رای جهان

بخر ز غصه جهان را و هم تو کن آزاد

سزا بود تو خداوند را ولای جهان

به آب عدل نشان گرد فتنه را کز ظلم

شکسته دانه دل دور آسیای جهان

دریغ گوهر آزادگی و در سخن

به بی زری شده زین چرخ مهره سای جهان

در آشنائی این چرخ موج زن کم کوش

که غرقه گشته نمیرد در آشنای جهان

دلم سراسر خوش بود چون گل و اکنون

ز خون چو لاله لبالب شد از جفای جهان

جهان ز در ضمیرم ببست پیرایه

اگر از آن درماند یتیم وای جهان

مراست ملک سخن مطلق و تو میدانی

وگر ندانی داند همی خدای جهان

به کیمیای کرم خاک آز را زر کن

که هیچ گرد نخیزد ز کیمیای جهان

همیشه تا گل و بلبل به جلوه گاه بهار

کنند ساخته برگ و نوا برای جهان

جمال چون گل و لفظ چو بلبلت بادا

چنانکه سازد این برگ و آن نوای جهان