اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

چشمم که همیشه جوی خون آید از او

همواره مرا، بخت نگون آید از او

زان ترس بگریم، که خیال رخ تو

با اشک مبادا، که برون آید از او