باز آمدهای از آن جهانم من
پیدا شدهای از آن نهانم من
کار من و حال من چه میپرسی
کین میدانم که می ندانم من
هرچند که در جهان نیم لیکن
سرگشتهتر از همه جهانم من
در هر نفسی هزار عالم را
از پس کنم و به یک مکانم من
هر دم که نهان طلب کنم خود را
چه سود که آن زمان عیانم من
وآن دم که عیان نشان خود خواهم
آن لحظه بدان که بینشانم من
وان دم که نهان خود عیان جویم
از هر دو گذشته آن زمانم من
من اینم و آنم و به هم هردو
فیالجمله نه اینم و نه آنم من
زان راز که سر جان عطار است
گفتن سخنی نمیتوانم من