اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

بتن بودم امروز چون ناتوانی

شدم با رفیقی سوی بوستانی

زهر سو که کردم سوی لاله زاری

بهر سو که کردم نظر گلستانی

درختان بستان عروسان و هریک

گشاد از زمین لاله گون بر، بیانی

ز نیلوفری آسمان گوی بسبزی

چو صحرا شده روی بر آبدانی

چو دیدم من این صفه های عجایب

یقین شد مرا صورت هر گمانی

از این باغ بهتر چه باشد بعالم

که هم هست مستغنی از باغبانی