چیست، شرط عاشقان؟ با بینوائی ساختن
سلطنت را خاک نعلین گدائی ساختن
نرد خدمت باختن، با یار و پس در دست او
خوشحریفی پیشهکردن با دغائی ساختن
تکسواره پادشاه کشور جان شو چو خضر
بر سکندر نه صداع پادشائی ساختن
کی فرود آید دلی، کان برتر از کیهان بود
هر دو روزه آلت کیهان خدائی ساختن
گر گیای خاص در گاهی، مجّردوار باش
گر کیا خارج بود، رخت کیائی ساختن
طبع را دریوزگی میکن، کز او روشن شود
چشم دل را توتیای روشنائی ساختن
دل چو در پیراهن تسلیم شد یاد آیدش
خرقه سالوسی و دلق ریائی ساختن
با وجود خاکپای، خاکپاشان شرط نیست
دیده را با وحشت بیتوتیائی ساختن
درد حاصل کن که ممکن نیست بیاکسیر درد
از مس اخسیکتی سیم سنائی ساختن