اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

بی‌شب زلف تو سیه‌روزم

خسته‌ی روزگار کین توزم

محرم بزم خوبی تو منم

که به یک آه می برافروزم

تا تو را حسن نیک می‌سازد

چشم بد دور، خوش همی‌سوزم

مرهمی نِه، که بخت دلریشم

چینه‌ای ده، که بس نوآموزم

خرمی را به نقد شب خوش باش

تا چه از راز نسیه‌ی روزم