تا تولای تو کردم شدم از خود بیزار
با جفای تو خوشم گر تو نگیری آزار
من بگریم تو بخندی چه کنم خوش باشم
تو و آن خندهی شیرین من و این گریه زار
چون گل و خار ز بستان تو آمد نه رواست
گل چو جان داشتن و خار رهاکردن خوار
منبر اول تو نهی، دار به آخر تو زنی
من چو مشغول توام فارغم از منبر و دار
گر تو فریاد رسی دست نیارد بیداد
ور تو زنهار خوری سود ندارد زنهار
عشق گوید برو اینک کفن و اینک تیغ
درد گوید برو اینک سرو اینک دیوار
او عدو پرورد و دوست کند برکت چست
دام اندیشه برافکن سر اقرار برآر
یا، ره دشمنی خود به ملامت برگیر
یا حق دوستی من به تمامت بگذار
یا به اسلام درآ، خرقهی اسلام بپوش
یا به کبری شو و در بند به پیکر زنار