اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

باز مرا عشق کهن تازه شد

باز ز من شهر پر‌آوازه شد

دل ز برم رخت سفر بار کرد

جان ز پی‌اش تا درِ دروازه شد

رنج دل سوخته از حد گذشت

درد دل ریش ز اندازه شد

عشق اثیر ار چه کهن گشته بود

مژده شما را که ز سر تازه شد