ای سپهری که چو خورشید، جواد آمدهای
در دل و دیده سویدای سواد آمدهای
هر نفس تازه کند عقل به مدح تو بیاض
تا تو در حیز این کهنه سواد آمدهای
شغل مدح تو بدان باز گذاریم که تو
برتر از مرتبه کلک و مداد آمدهای
جوهر آتش طبعی نه به ترکیب بشر
زین عنا تودهٔ دون طبع رماد آمدهای
از شرف بر شرف طارم ایوان بگذشت
سقف ایوان سخن، تا تو عماد آمدهای
با دل منهی اسرار ازل خاستهای
با کف ضامن ارزاق عباد آمدهای
کیسه پرداخته شد جوهریفطرت را
تا تو ای گوهر از هر به مراد آمدهای
صدف بحر ازل را چو تو یک گوهر نیست
آه کاندر کف غواص کساد آمدهای
نکتهٔ جان و خرد را تو فواید شدهای
سینه طبع فلک را تو فواد آمدهای
ده زبان خواستهای روز سخن سوسنوار
که چو نرکس همهشب جفت سهاد آمدهای
ای سخای تو مرا گفته سحابی که چو من
در گهرباری با طبع جواد آمدهای
سوی آن کل معانی رو، اگر چون دگران
جزو کردار به اقدام معاد آمدهای
میزبان کرمت گفت به ترجیب درای
که به مهمانکدهٔ کام و مراد آمدهای
جام بگسار که در مجلس سلطان شدهای
کام بگذار که در سبع شداد آمدهای
صاحبا، معجزهٔ نطق بدینسان که توراست
ار پی جنبش انواع جماد آمدهای
ماه جاهی وز گردون شرف تاختهای
در پاکی وز دریای سواد آمدهای
کون ذات تو ز تأثیر فساد ایمن باد
کز پی مصلحت کون و فساد آمدهای