اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - مدح حجت الاسلام رکن الدین حافظ همدانی

رمضان سایه رحیل افکند

خیمه همچون دل از جهان برکند

مهر او بر گر فتمان چو بخار

باز، چون قطره بر زمین افکند

کلک او جمع کردمان چو مداد

باز، همچون نبشته بپراکند

خنده صبح عید جانها را

کرد چون ابر اشکبار و نژند

طره شام سلخش از دل ها

مصقلی شد چو عمر شادی کند

بد عروسی چو جان سفر پیشه

اندر این منزل هراس و کزند

زود بیگانگی گزید آری

دیر گردد غریب خویشاوند

گهری داشت بس لطیف نکت

اندر این خاکدان مقام پسند

کز گرانی معمر افتد سنگ

وز لطافت سبک گدازد قند

یک لطیفه است و بس که طینت او

نشود پایمال چرخ بلند

نه بخسبد ولایتش بزوال

نه در آید نهایتش بکمند

کیست، مفتی العراق، رکن الدین

صدر مشکل گشای دشمن بند

مرشد عقل حجت الاسلام

که بعهدش لقاست حاجتمند

آنکه بر چشم زخم دولت او

جان بر آتش قدم نهد چو سپند

وانکه از بهر کسوت شرفش

در شکنج است چرخ همچو پرند

بخدائی که خطبه حکمش

با عرض داد جسم را پیوند

کاندرین مهر لاجورد نمای

نیست چون وی زمانه را فرزند

ای ز بیم مخیلان بسته

پرده ها پیش ذات بی مانند

خاک صدر تو قبله ی که بآن

مردم دیده ها خورد سو گند

تو در این سوی صوت وردو ثناش

چند منزل گذشته زانسو چند

دی سپهرت بدید بر منبر

آستین پر نثار حکمت و پند