مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

برخاست دلم تا دگری بگزیند

گفتم بنشین که یار از من بیند

آمد غم تو گفت بدو بنمایم

برخاستنی که تا زید ننشیند