مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

گلی کو کزو زخم خاری نیاید؟

میی کو کزان می خماری نیاید؟

ز پشت جهان هر نفس عاشقان را

غم آید ولی غمگساری نیاید

ازین رهروان گر بسی بر شماری

از آن حاصل الا شماری نیاید

مگر کار اهل عدم دارد ار نه

ازین جمع نا اهل کاری نیاید

اگر سقف گردون به صد پاره گردد

بجز بر سر سوگواری نیاید

کسی کز میان جهان بر سر آمد

ز دریای غم بر کناری نیاید

مجیر از تو کار جهان به نگردد

که از سبزه تر بهاری نیاید