مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

هر دیده که در تو نیک نظر کردست

دل را ز هزار غم خبر کردست

گم شد ز میان دلی که یک ساعت

با هجر تو دست در کم کردست

در خون جگر همی کشد دامن

پایی که به کوی تو گذر کردست

دل بر تو کسی نهد که می دانی

کاسایش جان ز دل بدر کردست

کس پای تو در زمانه چون دارد؟

چون با تو زمانه سر بسر کردست

هر بد که غمت کند روا دارم

دانم که هزار از آن بتر کردست

بر تو نکند مجیر جان افشان

چون بر در شاه دادگر کردست

شه زاده جمال دین عمر کایزد

بنیاد وجودش از هنر کردست