لله درک ای ز جهان بر سر آمده
ذات تو از مکان خرد برتر آمده
شخص مطهر تو نهالی است در کجا؟
در بوستان ملک و معالی بر آمده
سلطان یک سواره که خورشید نام اوست
صد ره به زیر سایه عدلت در آمده
با آب لطف و آتش خشمت که دور باد
هم آب خشک مانده هم آتش تر آمده
نامت به وقت بستن مشروح مملکت
از جمله خسروان همه سر دفتر آمده
هر شب ز بهر پاس تو گردون سرمه رنگ
با صد هزار دیده چون عبهر آمده
شکر به خدمت سخن دلگشای تو
بسته میان به صورت نیکشر آمده
در بقعه ای که سکه به نام تو نیست هست
آواز الغیاث ز نقش زر آمده
در خطه ای که خطبه به نام تو می کنند
روح الامین به تهنیت منبر آمده
خصم بداختر تو که چون شب سیه دلست
دور از تو روز کورتر از اختر آمده
نظاره وجود تو چندین هزار گل
هر شب بدین حدیقه نیلوفر آمده
حکم تو چنبری است که سرهای گردنان
هست از طریق عجز در آن چنبر آمده
تو پهلوان ملکی و پهلوی مشرکی
از تیغ تازه روی تو بر بستر آمده
تیرت گشاده چرخ یکم همچو تیغ صبح
ای رای تو چو صبح دوم انور آمده
بیزارم از سعادت اگر در زمانه هست
صاحب سعادتی چو تو از مادر آمده
خیل تو هست انجم و صدر تو آسمان
تو آفتاب و ذره تو لکشر آمده
در معرکه ز خنجر آتش فشان تو
اجزای خاک تیره چو خاکستر آمده
هر سر که دست رحمت ازو بر گرفته ای
از پای کوب حادثه اندر سر آمده
فر تو از عدوی تو ناید که کس ندید
کار دم مسیح ز دم خر آمده
چون تیغ یک زبانی و چون چرخ ساده دل
وز تیغ تست چرخ چنین مضطر آمده
حمل جهان به صدر تو چون ابر و آفتاب
از باختر رسیده و از خاور آمده
صد ره فقع گشاد سپهر سداب رنگ
زان تیغ همچو برگ سداب اخضر آمده
جاوید زی که صید همه کاینات هست
با جره باز همت تو لاغر آمده
مه در خسوف، هندوی این آستان شده
گل در صبوح، خارکش این در آمده
از بهر استماع مقامات عدل تو
افلاک جمله گوش چو سیسنبر آمده
در عهد تو که یوسف مصر جهان تویی
هستند میش و گرگ به آبشخور آمده
بر اوج ملک شاه که گردون دیگرست
رأی تو هست ثابته دیگر آمده
در چشمم است تا به یکی هفته دگر
نصرت به دست بوس، بدین محضر آمده
خصمت به نیم شب سوی گرگان گریخته
بر وی ز فتنه، حادثه منکر آمده
دردست، خنجرش به مثل پرنیان شده
واندیشه در دلش بتر از خنجر آمده
ای فضل حق ز طبع لطیفت عیان شده
وی رزق خلق در کف تو مضمر آمده
بر خور ز ملک و هیچ میندیش از آنکه هست
شاخی به دست خصم تو بس بی بر آمده
باشد هلاک مورچه، چون پر بر آورد
بدخواه تست مورچه پر بر آمده
از شوق حضرت تو سپهر پیاله رنگ
لب بر گشاده تر ز لب ساغر آمده
بزمت بهشت و جام تو شد چشمه حیات
تو خضر ثانی و پدر اسکندر آمده
از فر او که تا به ابد منقطع مباد
در حکم تو سه نوبت و شش کشور آمده
وز دولتش که تا گه محشر به جای باد
بر دشمن تو محنت صد محشر آمده
تا روی روز و طره شب هست در نظر
چون یاسمین نموده و چون عنبر آمده
تا در میان باغ بود نفحه شمال
گه نقش بند گشته و گه زرگر آمده
صدر تو بوسه جای ملوک زمانه باد
ای بر سر ملوک جهان افسر آمده
کار تو بر زمین به از آن باد کآسمان
باشد به بارگاه تو خدمتگر آمده
سال کهن به یمن سعادت برون شده
روز نوت به دولت و شادی در آمده
مداح حضرت تو مجیر از پی ثنا
با طبع همچو کان زر و گوهر آمده
خصم تو سر بریده و ذات تو از کمال
بر جمله سروران جهان سرور آمده