میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۳۱ - سرکشی کردن مکابیز با اردشیر

برآشفت جنگی مکابیز گرد

که داماد شه بود و با دستبرد

به شام و فنیسی چو برگشت باز

ابا شاه گو سرکشی کرد ساز

بسی جنگ ها کرد و پیروز شد

به فرجام بدبخت و بد روز شد

امی تیس، کش بود جفت گزین

همان خواهر شهریار زمین

مر او را از آن سرکشی داشت باز

ببردش بر شاه با صد نیاز

ببخشید او را به جان شهریار

ولیکن نکردش دگر حکمدار

همی بود با شاه گیتی ستان

به گرمابه و خلوت و گلستان

یکی روز شیری به نخجیرگاه

همی خواست کز هم بدرید شاه

مغ آویز با نیزه اش کشت زود

به دل شاه کی کینه اش برفزود

بفرمود کو را ببرند سر

که برشه فزونی نجوید دگر

ولی مادر شاه آمستریس

که خواندش هما مرد دستان نویس

بیامد بر شاه و پوزش گرفت

زکار مکابیز سوزش گرفت

شهش داد زنهار و راندش به سیر

دگر باره آمد بر اردشیر

شفاعت ازو کرد فرخ همای

بدان تا به ستراپی آید به جای

دگر باره سوی فلسطین کشید

در آن جای تا زنده بود آرمید