طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت

رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت

خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار

در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت