ای خداوندی که در گیتی مثل شد در سخا
تا ابد از دولت دست و دلت بحر و سحاب
حرفی از جودت صدف را گوشزد گشت و همان
خویش را از شرمساری می کند پنهان در آب
گاه احسان چون درآری دست همت از بغل
روز میدان چون درآری پای دولت در رکاب
می رسد از هیبت تو ناله دشمن بچرخ
می شود از همت تو خانه معدن خراب
چارچیزت گاه خشم و چار چیزت گاه لطف
در حضور آرند، یابند از جنابت گر خطاب
نافه مشگ و بحر عنبر، نی شکر، گوهر صدف
چرخ قوس و برق تیر و مه سپر، تیغ آفتاب
هشت چیز از دشمنت پیوسته باشد هشت چیز
در جهان همواره تا افتد در انواع عذاب
سینه پر خون، طبع محزون، کام خشگ و دیده تر
بخت تار و تن نزار و جان فگار و دل کباب
ای شهنشاهی که بهر راحت خلق جهان
خسرو عدل تو بگشاید چو از عارض نقاب
خویشتن را پر رود نخجیر در آغوش شیر
صعوه سازد آشیان خویش در چنگ عقاب
هم ز فیض مشهدت مسرور جانهای حزین
هم ز طوف مرقدت معمور دل های خراب
در جوارت یافت لذت هر که از آسودگی
چون ره خوابیده هرگز بر نمی خیزد ز خواب
بی قراری در ره شوقت مرا بی وجه نیست
پرتو خورشید دارد ذره را در اضطراب
جذبه ای دارم تمنا در ره شوقت کنون
تاروان گردم چو اشگ عاشقان با صد شتاب
تا بود داغ کلف بر چهره مه در فلک
تا شود جام صدف لبریز گوهر از سحاب
دوستت پیوسته باشد چون گهر با آبرو
دشمنت همواره افتد چون شرر در التهاب