طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

افزوده غمی چون بغم دیگرم امشب

زنهار مگیرید ز کف ساغرم امشب

بر خرمن من دوش زدی آتش و رفتی

بودت گذری کاش بخاکسترم امشب

گویند به تسکین من افسانه و ترسم

بیرون رود اندیشه او از سرم امشب

آن به که طبیبم نکشد رنج مداوا

بهبودی خود نیست دگر باورم امشب