جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲

اشکم شده از درد روان از دیده

خون جگرم چکان چکان از دیده

دانی که ز کی شد این بلا بر دل من

تا گشت رخ دوست نهان از دیده