جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷

مسکین دل من دور ز جان افتاده

سرگشته ز عشق در جهان افتاده

از غصّه روزگار و از درد فراق

بیچاره به کام دشمنان افتاده