جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۵

چون شمع ز سر تا به قدم می سوزم

من سوخته ام دگر به غم می سوزم

در حسرت شیرین لب آن یار عزیز

یک دم نه که تا به صبحدم می سوزم