جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۰

گفتم که هوای یار سرکش گیرم

سودای سر زلف مشوّش گیرم

خواهم که ز جان و دل شوم قربانش

چون نیست میسّرم که ترکش گیرم