جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۹

از روی چو خورشید تو مهجور شدم

وز باده هجران تو مخمور شدم

فریاد دلم رس ای طبیب از سر لطف

کز درد فراق دوست رنجور شدم