جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴

پا بسته ابروت شدم همچو هلال

در دیده نشد هنوز آن حسن و جمال

تا چند به نوک غمزه خونم ریزی

ای دوست که کرد خون ما بر تو حلال