جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۸

بر روی دلم نشسته بین گرد فراق

جانم به لب آمده‌ست از درد فراق

چون لشکر هجر تو چنین خونریزست

بیچاره دلم نیست هم‌آورد فراق