عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

خاصگان محرم سلطان عشق

مست می‌آیند از ایوان عشق

جمله مست مست و جام می به دست

می‌خرامند از بر سلطان عشق

با دلی پر آتش و چشمی پر آب

غرقه اندر بحر بی‌پایان عشق

گوش بنهادند خلق هر دو کَون

منتظر تا کی رسد فرمان عشق

می‌ندانم هیچکس را در جهان

کاب صافی یافت از نیسان عشق

آب صافی عشق هم معشوق راست

زانکه عشق آن وی است او آن عشق

خیز ای عطّار و درد عشق جوی

زانکه درد عشق شد درمان عشق