جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

مشّاطه چو حسن دوست آراسته دید

مه را ز خجالت رخش کاسته دید

گفتا چه کنم ز نور حسنش زین بیش

زان رو که فغان ز عشق برخاسته دید