جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

خورشید رخ تو را ز جان خواسته شد

از شرم رخت تمام مه کاسته شد

پیرامن عارض تو خطّی بدمید

گل بود به سبزه نیز آراسته شد