جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

در باغ شدم سحر که از غایت درد

می گفت به خنده سرخ گل با گل زرد

بلبل ز فراق روی من نالانست

از درد بگو روی تو را زرد که کرد