جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۰

تا کی بود دو چشمت در عین دلربایی

وآنگه کند ز پیشم او میل بر جدایی

دردست در دل من باشد علاج وصلش

بر من ترحّمی کن چون درد را دوایی

طاقم ز صبر جانا طاقت نماند یارا

دوری مجو ز پیشم چون نور چشم مایی

ای سرو راست قامت تا کی کنم قیامت

از روی لطف خواهم روزی ز در درآیی

گر یک نظر به حالم اندازی ای پری روی

ای نور هر دو دیده لطفی بود خدایی

تو پادشاه حسنی بر حال ما نظر کن

در کوی شاه ما را رسمی بود گدایی