جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۵

بده ساقی تو جام ارغوانی

ز دست غم مگر بازم رهانی

تن مسکین من از درد عشقت

گرفته چون دو چشمت ناتوانی

به هرزه در سر کار تو کردم

من خسته جگر جان و جوانی

به لعل دلکشش گفتم خدا را

بیا بوسی بده تا جان ستانی

روان پیش من آ ای سرو آزاد

که جانم را دل و تن را روانی

به الطاف عمیمت ای دلارام

چه باشد گر ز هجرم وارهانی

چو من از بندگانت بنده ای ام

کرم کن چون تو سلطان جهانی