جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

صبا تو حال دل تنگ ما نکو دانی

به گوش یار رسان حال ما چو بتوانی

چو چشم سرخوش تو ناتوان و بیمارم

دمی تو نام من خسته بر زبان رانی؟

ز جان و دل شده ام بنده ات بدار مرا

کسی ز خود نرمانید بنده جانی

دلم به درد فراق تو سخت رنجوست

بیا که درد دل خسته را تو درمانی

چو مسکن دل من ای صبا نسیم تو است

خوش آمدی تو همانا ز کوی جانانی

به دامنت زده ام دست همّت از دو جهان

تو آستین جفا تا به چند بفشانی