چرا به کار من ناتوان نپردازی
نظر به حال اسیران خود نیندازی
ز مرتبت چو سراپرده بر فلک زدهای
به زیر خرگه دولت همی طرب سازی
چو کرد بانوی ایران تو را فلک ناگاه
سزد به تاج و به تخت ار کنی سرافرازی
به شکر آنکه به میدان کامرانی و ناز
فراز زین مرصّع کُمِیْت میتازی
به پنجروزه فریب جهان مشو مغرور
که دور چرخ بسی کرده است این بازی
ز خان و مان و ز جان و جهان برآمدهام
به دور دولت سلطان محمّد غازی
تو چند غصّه کار جهان خوری آخر
ز آتش غم دوران چو موم بگدازی